کافه اینستاگرام

زمان: 02:10:03
به اشتراک گذاری:
4.55
اپیزودهای این قصه
کافه اینستاگرام قسمت اول
کافه اینستاگرام قسمت دوم
کافه اینستاگرام قسمت سوم
کافه اینستاگرام قسمت چهارم
کافه اینستاگرام قسمت پنجم
خلاصه:

«کافه اینستاگرام» مجموعه‌ای از پنجاه داستانک است که در طول یک سال (از خرداد ۱۳۹۷ تا خرداد ۱۳۹۸) در فضای مجازی منتشر شده است و نویسنده به همین دلیل نام آن‌ها را «داستانگرام» گذاشته‌ است.

در دنیای امروز که همه از مخرب بودن فضای مجازی حرف می‌زنند می‌شود نگاه دیگری هم داشت. نویسنده داستان‌های کوتاهی که طی یک سال در اینستاگرام خود منتشر کرده است را در این کتاب جمع کرده است. داستان‌ها سه مسیر مشخص دارند اول ریشه در اتفاقات و خاطرات نویسنده دارند و دوم مردم فقیری که زندگی سختی دارند و سوم آدم‌های معمولی اطراف ما. داستان‌های جذاب این کتاب با زندگی عادی مردم همراه است و همین موضوع آن را برای خواننده جذاب می‌کند.

در یکی از این داستانک­‌ها می­‌شنویم:

در روزگار دانش‌آموزی، یک تاکسی تقریبا هر روز مرا از مجیدیه جنوبی به خانه‌مان در مجیدیه شمالی می‌رساند. صاحبش عاشقش بود. خدا می‌داند که چقدر به آن ور می‌رفت. سوار که می‌شدی، کارت‌پستال‌های گل و بته بود که پشت لایه‌ای پلاستیکی، داخلِ درِ ماشین را تزیین کرده بود. انواع آرم تیم‌های فوتبال به داشبورد چسبیده بود. از آینه هم هر چیزی که تصور کنی آویزان بود: از عکس فرزندِ راننده گرفته، تا دعای سفر. پول خردِ راننده در کاسه‌ای زیر صندلی‌اش بود و اسکناس‌ها را هم لوله کرده بود و در شبکه‌های بخاری ماشین فرو کرده بود. دو مسافر جلو می‌چپیدند و سه تا هم عقب. گاهی یکی هم کنار دست راننده بود و درِ ماشین هم نیمه‌باز. می‌رفتیم.

فرهنگ شفاهی این تاکسی هم جذاب بود. اگر بحث سیاسی و اجتماعی در کار نبود، حتما می‌توانستی موسیقی‌هایی بشنوی که محال بود جای دیگری بشنوی. باور کنید من در همان مکان محترم با اسامی داود مقامی، جواد یساری و سوسن آشنا شدم.

من آخر خط پیاده می‌شدم و زیاد پیش می‌آمد که تنها مسافر تاکسی من باشم. دیگر کم‌کم رفیق شده بودیم. روزی گفت:

«دیگه آهنگِ روز گوش می‌دم. آدم باید با زمونه بره جلو. فقط ببین چی خونده… حتی واسه عشق و حال و دواخوری هم میگه «ایشالا»… ای ول… ای ول»

نوار را در ضبط قراضه ماشین چپاند. تا مقصد من گوش دادم و او حال کرد و با خواننده خواند:

«یه روزی پر می‌زنم ایشالا، خونه‌تو در می‌زنم ایشالا. باز با تو هستم تو شبای مهتاب، باز با تو ساغر می‌زنم، ایشالا.»

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (322 votes, average: 4,55 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *