

کشاورز سخنور
روزی کشاورز تصمیم گرفت فروش محصولاتش را گسترش بدهد و به تعبیری، تجارت کند. او راه شهر را درپیش گرفت و از چند آبادی گذشت تا به مزرعهای رسید. صاحب مزرعه مأمور پیشکار امیر شهر و مردی بسیار زرنگ و زورگو بود. او مرد طمعکاری بود و از همه باج میخواست.