





شخصی به نام «خروسی» که ادعا میکند بازیگر تئاتر است و کلاهگیس عجیب و غریبی روی سرش گذاشته، آن را روی صندلی عقب ماشین آقای عبادی جا میگذارد.
کمی بعد از این ماجرا، «طاهره خانم» همسر آقای عبادی، جلوی اتومبیل سبز میشود و روی صندلی عقب ماشین مینشیند. چشمش به کلاهگیس میافتد که موهای بلندی دارد و زنانه به نظر میآید. او به تصور اینکه کلاهگیس متعلق به زن دیگری است که احتمالا با شوهرش در ارتباط است، خشمگین میشود و عبادی را در خیابان رها میکند و میرود.
عبادی تلاش میکند اعتماد زنش را جلب کند. او به دنبال آقای خروسی به نشانی اشتباهی مراجعه میکند که صاحب آنجا شخصی به نام مصطفی است. مصطفی که از گنده لاتهای محل است، به گمانش آقای عبادی با آوردن کلاهگیس زنانه قصد تمسخر او را دارد و برای تلافی این توهین چسب و سریش داخل کلاهگیس میریزد و به سر آقای عبادی میچسباند و او را تهدید میکند درصورت درآوردن کلاهگیس، گردنش را خرد میکند. طولی نمیکشد که براثر چسب، کلاه گیس مثل کنه به سر آقای عبادی میچسبد. ظاهر آقای عبادی با کلاه گیس به قدری تغییر میکند که به جای شغال شب دستگیر می شود.