

کنولپ
هرمان هسه در داستان کنولپ ماجرای یک قلندر صحراگرد به اسم کنولپ را میگوید که در زندگی موفقیتی نداشته و در پایان عمرش هیچ چیز ندارد. او در جمع کارگران و زحمتکشان شهرها و روستاها یک وصله ناجور است و در زندگی پرتلاش جایی ندارد اما در پشت نقاب شادی این قلندر، که با خودش همه جا برای مردم زحمتکش، شادی و خنده میآورد، یک تنهایی عمیق نهفته است. مردی تنها، بیخانمان، که به ولگردی محکوم و از زندگی خانوادگی بینصیب است.