کوروش بزرگ

نویسنده: علیرضا راد
زمان: 05:52:43
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
کوروش بزرگ قسمت اول
کوروش بزرگ قسمت دوم
کوروش بزرگ قسمت سوم
کوروش بزرگ قسمت چهارم
کوروش بزرگ قسمت پنجم
کوروش بزرگ قسمت ششم
کوروش بزرگ قسمت هفتم
کوروش بزرگ قسمت هشتم
کوروش بزرگ قسمت نهم
کوروش بزرگ قسمت دهم
خلاصه:

داستان زندگی «کوروش کبیر» از تولد تا مرگ، روایتی است پر فراز و نشیب و آمیخته با افسانه‌ها، اساطیر و واقعیت‌های تاریخی که همچون تار و پود فرشی پر نقش‌ونگار در هم گره خورده‌اند. این طرح‌واره بازتابی است از تاریخ، فرهنگ و تمدن کهن ایران‌زمین.

«آستیاگ» (پدربزرگ کوروش) شبی خواب دید که از دخترش «ماندانا» آن‌قدر آب خارج شد که کشور «ماد» و تمام آسیا را غرق کرد. «مُغ‌ها» خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد.

پس از تولد «کوروش» نوه‌‌ «آستیاگ»، وی بار دیگر در خواب دید که تاکی از بدن «ماندانا» روییده و تمام آسیا را فراگرفته‌ است. پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام «هارپاگ» سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به نام «میترادات» (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ درندگان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار کرد که از کشتن کودک خودداری کند و به‌جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به‌دنیا آمده، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مرده فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با نامی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.

سال‌ها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شد و با کودکان بازی می‌کرد، آن کودکان کوروش کبیر را به عنوان پادشاه برگزیدند. کوروش در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام «آرتمبارس» نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زده‌ است. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده، چنین گمان برد که او نوه خودش باشد.

شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید، شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. او گفت حالا که طفل زنده مانده، باید خدا را شکر کرد.

مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آن­ها سؤال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نواده‌اش بترسد یا خیر؟ آن­ها پاسخ دادند که رؤیای شاه هم‌اکنون تعبیر شده‌ است؛ برای آن­که کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی می‌کرد، به عنوان شاه انتخاب شده است و بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نواده‌اش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *