در زمان‌‌‌‌‌‌‌‌های قدیم مرد آهنگری بود که قد کوتاهی داشت. مرد آهنگر به‌‌‌‌‌‌‌‌خاطر قلب شجاع و مهربانش معروف بود. آهنگر قصه ما دوست داشت شوالیه بشود تا بتواند با پرنسس پادشاه کشور ازدواج کند.
روزی اژدهایی به کشور حمله کرد. اژدها همه جا را داشت خراب می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و محصولات کشاورزی را آتش می‌‌‌‌‌‌‌‌زد. اژدها برای مبارزه کردن و مبارزطلبیدن معمایی طرح کرده بود و چون خیلی قوی بود شوالیه‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند با اژدها مبارزه کنند. اژدها با حرکتی شوالیه‌‌‌‌‌‌‌‌ها را کنار می‌‌‌‌‌‌‌‌زد و شکست می‌‌‌‌‌‌‌‌داد.
پادشاه گفت هر کسی که اژدها را شکست دهد، نصف قلمروام را به او خواهم داد. اما کسی حریف اژدها نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شد. آهنگر کوچک برای مبارزه با اژدها داوطلب شد. همه اطرافیان به حرف‌‌‌‌‌‌‌‌های آهنگر کوچک خندیدند. اما پادشاه لقب شوالیه به آهنگر داد و آهنگر برای کشتن اژدها به راه افتاد. در راه کندو عسلی پیدا کرد. زنبورهای کندو به او گفتند که ما را با خودتت ببر تا به تو کمک کنیم.
شوالیه کوچولو با شمشیر به اژدها حمله کرد و کندو را به سمت اژدها پرت کرد.

«شوالبه کوچولو» افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای شنیدنی از کشور انگلستان است. موضوع این داستان خود باوری و استفاده از عقل و هوش برای مقابله با مشکلات است.