«فرج» با تحریک دو برادر شهری به نام «جلال» و «جلیل»، «مراد» را تهدید به کشتنش گاوش می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، زیرا که گاو مراد را که وارد مزرعه‌‌‌‌‌‌‌‌اش شده و به محصولاتش خسارت زده است. در این بین گاو مراد گم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. مراد تحت تأثیر حرف‌‌‌‌‌‌‌‌های جلیل و جلال به مزرعه فرج می‌‌‌‌‌‌‌‌رود و در آنجا با جسد گاو مواجه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.
مراد که بسیار خشمگین شده است با فرج درگیر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. پسر مراد که «حبیب» نام دارد داماد فرج است. حبیب به طرفداری از پدرش با فرج درگیر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود با میانجیگری ظاهری جلال و جلیل دعوا خاتمه پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.
مراد تهدید می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که خانه و زندگی فرج را به آتش می‌‌‌‌‌‌‌‌کشد. دشمنی فرج و مراد متأسفانه آتش را به خانه حبیب می‌‌‌‌‌‌‌‌کشاند و این سرآغاز بروز مشکلاتی بین حبیب و همسرش «آهو» می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.