گربه شیرافکن

تنظیم متن: سعید اسلام زاده
زمان: 00:14:44
به اشتراک گذاری:
5
اپیزودهای این قصه
گربه شیرافکن
خلاصه:

دهقانی در روستایی زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این دهقان مرغ، خروس، گاو و گوسفند داشت. او گربه ای هم داشت که بسیار بدجنس بود.
این گربه مرغ و خروس ها را اذیت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. دهقان یک روز تصمیم گرفت تا گربه را از مزرعه بیرون کند.
گربه را گرفت و پرت کرد بیرون.
گربه که تا آن موقع بیرون از مزرعه زندگی نکرده بود، رفت و رفت تا این که به روباهی رسید.
گربه حسابی خسته و ترسیده بود. با خود گفت: این چه جور جانوری است.؟!
روباه نزدیک شد و از گربه نامش را پرسید. گربه گفت: من گربه شیرافکن هستم …

 

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (1 votes, average: 5,00 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *