گربه پیرزن

تنظیم متن: سعید اسلام زاده
زمان: 00:14:49
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
گربه پیرزن
خلاصه:

گربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود که در حیاط خانه پیرزنی فقیر زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این گربه نان خشک و ته مانده غذا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد و حسابی لاغر و نحیف بود.
او هیچ وقت بیرون نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفت، چون یک بار از دست بچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های محله کتک خورده بود. بنابراین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترسید که از خانه پیرزن خارج شود.
بک روز گربه به پشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و گربه بزرگی را روی دیوار همسایه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیند. او راز بزرگی و چاقی گربه را پرسید.
گربه لاغر به گربه چاق گفت: من فقط نان خالی و آش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورم.
گربه چاق گفت من در آشپزخانه پادشاه هر روز کباب و بره و غذاهای خوشمزه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورم.
قرار شد دفعه بعد گربه چاق، گربه لاغر را با خود به قصر پادشاه ببرد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *