







بهراستی چقدر زمان برد که از آن زندگی ایدهآل انسانی که در آن ارزش آدمی به آدمیتش بود به قعر فلاکتی برسیم که امروز دامنگیر ماست؟ آن بهشت ایدهآل روی زمین اصلا وجود خارجی داشته است؟ «گرسنگی» -که در ایران با نام «گرسنه» هم شناخته میشود- اثر «کنوت هامسون» داستان تیرهبختی و تیرهروزی انسانی است که قرار بود خوشبخت و عزتمند زندگی کند، آن هم درمیانه قرن نوزده که خوراک بهای جان داشت.
رمان با روایت یک نویسنده از سختی امرار معاش در شهر اسلو آغاز میشود. او که درآمدی محدود از فروش داستان و مقاله به روزنامهها دارد، با شکمی بر پشت چسبیده بهدنبال راهی برای فرار از مرگ دردآلود و قریبالوقوعی است که انتظارش را میکشد. تمایل به حیات از یک سو و خشم حاصل از زندگی بیحاصل و بربادرفته از سوی دیگر هنرمند را به سوی خود میکشند. در انتخاب میان شرافت و سیری نویسنده چارهای جز سیر شدن ندارد و همین انتخاب، ابتدای فروختن شرف و وجدان است. رفته رفته او به گدایی خیابانی و دزدی خردهپا تبدیل میشود که از موذیگری باکی ندارد و به قیمت پر کردن شکمش و سیر شدن حتی برای چند ساعت از هیچ عمل پست و خشونتباری دریغ نمیکند. آیا این چیزی بود که همواره میخواست؟ و آیا اسلوی رویایی او با شبهای سپیدش، چنین زشت بود که میدید؟ آیا باید از این گوشه جهان به گوشه دیگری میگریخت؟ رمان گرسنه شرح تلاش خستگیناپذیر هنرمندی است که هنرمند نمیماند.