

گرگ
داستان در مورد دکتر و زنش هست که در بهداری نزدیک به روستایی برفگیر ساکن هستند و گرگی که یکی از شخصیتهای اصلی و مجهول داستان است. راوی داستان معلم روستاست. موضوع اصلی داستان زن دکتر و گرگ هستند. گرگی که ظاهری شبیه سگ دارد، خوی وحشی گری ندارد و زن دکتر را مسحور خود کرده است. تمام فکر زن دکتر، این گرگ است. در نقاشیهایش، در زمان تنهایی، و شبها به تماشای گرگ از پشت پنجره مینشیند. در جایی از داستان وقتی نویسنده نقاشی زن دکتر را توصیف کرده است، اینطور نوشته است که: سایه گرگ به قدری بزرگ شده که سایه انداخته رو روستا. بهنظر میرسد تمام فکر زن بهقدری درگیر گرگ شده است که چیزی جز او به چشمش نمیآید. در نهایت گرگ با تاثیرگذاریاش روی زن، طعمه خودش را بدون جنگ و خونریزی به سمت خود میکشاند.