

گلهای سرخ آخر پاییز
پیرمرد روی صندلی چرخدارش نشسته بود. صدای عروسش را شنید که داشت به شوهرش یعنی پسر او میگفت: در حیرتم بابات تمام روز به چی فکر میکنه؟…
داستان در مورد پیرمردی از کار افتاده است که با پسر و عروسش زندگی میکند. آنها تصمیم میگیرند برای نگهداری از پیرمرد یک پرستار بیاورند. پیرمرد گویی از این کار راضی است و خود را به دست پرستار میسپارد….