






این کتاب حماسهای بهیادماندنی از شکلگیری سرزمین مجارستان است.
«نیمرود پیر» و پسرانش «هانور» و «مگیار» و «بندگاس»، پسر هانور، رهبرانی بودند که قبیلهشان را یکی پس از دیگری و با هدایت «گوزن سفید» بهسوی سرزمین موعود و بهسمت غرب پیش بردند. اکنون قبیله به دو دسته تبدیل شده و سرانجام در یک شب پاییزی، مدتی پس از تولد «آتیلا»، پسر بندگاس، هونها که طرف خونریزی و جنگ بودند، از مگیارها جدا شدند و بهسمت غرب حرکت کردند و اکنون نوبت به رهبری آتیلا، «عقاب قرمز»، میرسد. رهبری موعود که پشت دنیا از شنیدن نامش میلرزد. پسری که در بدو تولد مادرش را از دست داد و سوار بر دوش پدرش شاهد خونینترین جنگها بود و بزرگ شد و حالا او جوانی رویینتن، بیرحم، بیباک، خونریز و بیبهره از عواطف انسانی است که در مسیر حرکت قبیله، پشت سرش هزارها کشته بر جای میگذارد. آتیلایی که حتی پدرش بندگاس، عقاب سفید، نیز از او در هراس است.