دوست

نویسنده: صادق چوبک
راوی: نارسیس
زمان: 00:38:19
به اشتراک گذاری:
4.79
اپیزودهای این قصه
دوست
خلاصه:

مردکه حمال پدرسوخته! اگه خیال کردی اینجام خونیه ننته که هر گهی که دلت بخواد بخوری واقعا که باید خیلی خر باشی. دیپلمه هسی برای خودتی. لیسانسه و دکتر هسی، تو این چار دیواری که رسیدی باید لیسانستو بذاری دم کوزه آبش بخوری. اینجا رو بش می‌گن سربازخونه. اگه بخوای اور و اتفار بیای چوب می کنن تو اونچه نه بدترت که دسات شق وایسه. مثه آدم دارم بات حرف می‌­زنم نیشت واز می­‌کنی؟ حالا خوب گوشاتونو واکنین. زندگی سویل و خوردن و خوابیدن و سگ زدن خدا بیامرزدش. اون ممه رو لولو برد. خیلی زود جای دوس و دشمنو یاد می‌­گیرین. هنوز نشاشیدین شب درازه؛ خیال‌­تون تخت باشه. اینجا سرزمینیه که ایمون فلک رفته بباد. حالا گوش کنین. بعد از اونی‌­که از اینجا مرخص شدن. می­رن دفتر. اونجا یه لیستی هس که از روش می­‌نویسن که چه چیزای باید با خودشون بیارن. کفش و کلاه رو دولت  می­‌ده. باقیش رو باید خودشون تهیه کنن. ملافه و روبالشی هم باید بیارن. حالا واسیه این‌­که یه خورده حالشون جا بیاد، کرواتاشونو واز کنن و کف این خوابگاه رو از اون بالا گرفته تا پائین دم در بروفن. وای به حال کسی که یه ذره گرد و خاک از زیر دسش در بره. حالا زود باشن.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (71 votes, average: 4,79 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *