
- تاریخ انتشار: مرداد ۱, ۱۳۹۹
- نویسنده: آنتون چخوف
- ژانر: داستان کوتاه
- زمان: 00:10:22
- اگر بخواهم غروب هاي باراني پاييزي را با تمام جزئياتش در ذهنم زنده کنم ــ همان غروب هايي که به اتفاق پدرم در يكي از خيابان هاي پر آمد و شد مسكو مي ايستم و حس ميكنم که بيماري عجيب و غريبي ، رفته رفته بر وجوم چيره مي شود ــ احتياج ندارم فشار چنداني به مغزم بياورم. درد نميكشم اما زانوانم تا مي شوند ، کلمات در گلويم گير مي كنند ، سرم با ناتواني به يك سو خم مي شود … .
صدف
بازدید: