لگاح

نویسنده: نسیم مرعشی
زمان: 00:19:07
به اشتراک گذاری:
3.2
اپیزودهای این قصه
لگاح
خلاصه:

آفتاب تازه زده بود. امّ‌عقیل داشت کاغذ پاره‌ها را ریز می‌کرد، می‌ریخت جلوی بز٫ بز از دَم و شرجی بی‌حال بود و پستان خشکیده‌اش لای پاهایش تکان می‌خورد. کاغذ‌ها را بی‌میل بو کرد و بی‌میل جوید. امّ‌عقیل چِلّابش را روی سر محکم کرد، چمباتمه زد روبه بز و آه کشید.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (15 votes, average: 3,20 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *