کمربند افسری

نویسنده: سرگئی دولاتوف
4.53
اپیزودهای این قصه
کمربند افسری قسمت اول
خلاصه:
بدترین چیز برای آدم این است که صبح چشم‌هایش را باز کند و ببیند توی بیمارستان است و ناگهان متوجه شود با چند لایه باند پیشانی‌اش را بسته‌اند، بعد می‌آید دستش را به سمت سرش ببرد که می‌بیند دست چپش توی گچ است. پیراهن یونیفرمم را از پشت تخت آویزان کرده بودند. حالا داشت اتفاقات روز قبل یادم می‌آمد…
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (19 votes, average: 4,53 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *