آرام گفتم خداحافظ بابابزرگ

نویسنده: الفی دونلی
زمان: 01:37:35
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
آرام گفتم خداحافظ بابابزرگ قسمت اول
آرام گفتم خداحافظ بابابزرگ قسمت دوم
آرام گفتم خداحافظ بابابزرگ قسمت سوم
خلاصه:

داستان «خداحافظ بابابزرگ» بیان‌گرِ پیوند عاطفی عمیق پسربچه‌ای به نام «میخائیل نیدروتزکی» با پدربزرگش است. «میشی» پسربچه‌‌ باهوش خانواده‌‌، با قصه‌های پدربزرگ سفرهای دورودرازی را تجربه می‌کند. میشی همیشه قهرمان داستان‌های پدربزرگ است. اما پدربزرگ درگیر بیماری بدی شده و سرطان دارد. حالا میشی با شنیدن بیماری پدربزرگ، بیشتر از هروقت دیگری، با او احساسِ نزدیکی می‌کند. پدربزرگ سعی دارد با قصه‌‌‌هایش میشی را با مسائل زندگی، مخصوصا مسئله‌‌ مرگ، آشنا کند.
در قسمتی از این داستان می‌‌‌‌‌‌شنوید:
با بابا می‌ریم توی حیاط. معمولا اتفاقایی رو که برامون افتاده، برا هم تعریف می‌کنیم. توی حیاط می‌چرخیم، بابا از همکارای اعصاب‌‌خُردکنش، از مشتری‌های کسل‌کننده و غذای بدمزه‌ اداره می‌گه. حرفای بابا آدم رو از بزرگ‌‌‌شدن پشیمون می‌کنه. بعد از بابا، من شروع می‌کنم. از خواهر بدعنقم می‌گم. از «نوونی» خانمِ غرغرو هم گله می‌کنم. آخرش وقتی از قصه‌ی بامز‌ه‌‌‌ی بابابزرگ می‌گم. اخم‌های بابا می‌ره تو هم. سرش رو میندازه پایین و غمگین می‌گه:
ـ بابابزرگ حالش خوب نیست.
ـ حالش خوب نیست!؟ ولی بهش نمی‌آد.
ـ آره … ولی سرطان داره.
شنیده بودم سرطان مریضی بدیه، اما نمی‌خوام باور کنم.
می‌پرسم: درد هم می‌کشه؟
ـ هنوز دردش شروع نشده.
بابا ساکت می‌شه؛ تو سکوت، من و بابا با هم رو چمن‌های خیس حیاط قدم‌‌‌می‌زنیم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

پاسخ دادن به EdriS NaviD لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات

EdriS NaviD گفت:

خیلی خوب نایس