ریشه‌ها

نویسنده: آلکس هیلی
زمان: 02:02:14
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
ریشه‌ها قسمت اول
ریشه‌ها قسمت دوم
ریشه‌ها قسمت سوم
ریشه‌ها قسمت چهارم
ریشه‌ها قسمت پنجم
ریشه‌ها قسمت ششم
ریشه‌ها قسمت هفتم
خلاصه:

یکی از پرافتخارترین رمان‌های قرن بیستم آمریکا!
«الکس هیلی» در «ریشه‌ها»، داستانی از جد بزرگش و شش نسل پس از او را روایت می‌کند. گرچه این رمان جنبه‌ زندگی¬نامه‌ای دارد، اما حقایق بسیاری از تاریخ ننگین برده‌داری در آمریکا و ظلم‌های رواشده به سیاه‌پوستان از سوی سفیدپوستان را به نمایش می‌گذارد.
تا چه حد خودتان را می‌شناسید؟ آیا می‌دانید که از کجا آمده‌اید و اجدادتان چه کسانی بوده‌اند؟ خبر دارید که قصه‌ی زندگی¬شان چه بود و چه اتفاقاتی را پشت سر گذاشتند تا شما به دنیا بیایید؟ فکر می‌کنید که این قصه، ارزش روایت کردن را داشته باشد؟
یکی از کسانی که به‌دنبال قصه‌ خود رفت و بعد آن را به یکی از موفق‌ترین، مشهورترین و البته پرحاشیه‌ترین کتاب‌های رمان تاریخی در آمریکا بدل کرد، الکس هیلی بود. او با نگارش ریشه‌ها داستان هفت نسل از خانواده‌ خود را روایت کرده و با داستانی دقیق و گیرا، نشان داد که چه چیزی را در زندگی تجربه کرده‌اند. الکس هیلی سیاه‌پوست بود و با روایت داستان اجداد سیاه‌پوست و آفریقایی‌تبارش، واقعیت روشن اما دردناکی را از تاریخ برده‌داری در آمریکا و ظلم‌هایی که سفیدپوستان در حق سیاهان کردند به نمایش گذاشت.
داستان ریشه‌ها، از چندین سال قبل در دهکده‌ای آرام و فقیر به نام «جفوره» در نزدیکی رودخانه‌ «گامبیا» آغاز می‌شود؛ جایی که پسرکی نوجوان به نام «کونتا کینته»، به همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. کونتا زندگی آرامی داشت، گرچه فقر و محرومیت همیشه آن‌ها را تحت فشار قرار می‌داد،‌ اما در جایی زندگی می‌کرد که با عشق خانواده و زیبایی سنت‌های آفریقایی محاصره شده بود. آن‌ها در آن روستا آزاد بودند، گرچه همیشه زمزمه‌هایی از آمدن سفیدپوستان و رفتار وحشتناک¬شان با اهالی سیاه‌پوست منطقه شنیده می‌شد.
کونتا به سنی رسیده بود که دیگر باید آموزش‌های مخصوص بزرگسالان را فرا می‌گرفت و اصطلاحا پا به دنیای مردانگی می‌گذاشت. برای همین هم اغلب با پدرش همراه می‌شد تا کارهای مختلف را آموزش ببیند. روزی در میان کنجکاوی‌هایش برای یاد گرفتن قانون دادگاه در روستای¬شان، با پرونده‌ای مواجه شد که در آن، مردان سفیدپوستی یکی از دختران قبیله را ربوده و به او تجاوز کرده بودند. دختر بعد از آن کودکی با نژاد مختلط به دنیا آورده بود و این پرونده هیچ‌وقت حل نشده بود. قصه‌ این پرونده، اولین مواجهه‌ کونتا با رفتار ظالمانه‌ سفیدان با سیاهان بود.
مدتی بعد، زمانی که کونتا مشغول جمع کردن چوب برای ساخت یک طبل بود، بیهوش و توسط سفیدپوستان ربوده می‌شود. آن‌ها با برهنه کردن کونتا و داغ زدن بر بدنش، او را تحقیر و شکنجه می‌کنند و بعد نیز با یک کشتی که مختص جابه‌جایی بردگان بود،‌ او را به آمریکا می‌فرستند. بعد از رسیدن به مقصد،‌ مردی آمریکایی کونتا را می‌خرد و نام «توبی» را روی او می‌گذارد. کونتا که از این وضع به ستوه آمده،‌ چهار بار از خانه‌ اربابش می‌گریزد و هربار شکست می‌خورد. بعد از آخرین تلاش برای فرار، آن‌ها بخشی از پای راستش را قطع می‌کنند تا با فلج کردنش او را از فرار بازدارند.
بعد از گذشت چندین سال، کونتا دیگر زندگی به‌عنوان توبی را می‌پذیرد و با آشپزِ خانه‌ ارباب ازدواج می‌کند. حاصل ازدواج آن‌ها دختری به نام «کینزی» است که ازقضا سال‌ها بعد، به سرنوشتی مشابه سرنوشت پدرش دچار شده و به‌عنوان برده به مرد دیگری فروخته می‌شود…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

پاسخ دادن به ناهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات

ناهید گفت:

با سلام
من این کتاب را ۳۸ سال پیش خوانده ام و بعد از آن دو مرتبه دیگر بازخوانی کردم وبرای بار چهارم اینجا گوش کردم علی الخصوص که جناب رضوی با صوت زیبایشان برایمان خواندند. ممنون