
ماجرای من و اردشیرخان گرازدست







«فرامرز» به عنوان سرباز معلم با تحصیلات علوم دامی به روستای «چمن لاله» میرود و قرار میشود تا با تلاش اهالی آنجا، یک روستای نمونه بسازند؛ اما وقتی میخواهند ساختن شرکت تعاونی را آغاز کنند، با مخالفت «اردشیر گرازدست» روبهرو میشوند و بلوایی برپا میشود. درنهایت هم اردشیرخان به خاطر دلخوری از اهالی، با گله اش به صحرا میرود که خلوت کند و دور از روستا باشد.
فرامرز هم که بابت آشنایی با «ماهرخ خانم»، دختر «کدخدا رئوف» و برادرزاده اردشیرخان، دل در دلش نیست، میخواهد هرجور شده دل اردشیرخان را به دست بیاورد تا بتواند شرایط خواستگاری را فراهم کند. بالاخره دست تقدیر باعث میشود فرامرز به روستا بیاید و ببیند دختر کدخدا در همان دانشگاهی که وی درس خوانده، دانشجو است و او نیز علوم دامی میخواند. فرامرز راهی صحرا میشود تا هر طور شده اردشیرخان را راضی کند که برگردد.