«فرناز» تنها فرزند «سهراب» و «شیرین»، به‌دلیل سقوط از ارتفاع، مرگ‌مغزی شده‌است و این در حالی است که «مژگان»، مددکار اجتماعی بیمارستان، در تلاش برای یافتن اهداکننده‌ای است تا به «سبحان»، که دچار بیماری قلبی است، کمک کند.
مژگان تصمیم می‌گیرد تا با والدین فرناز صحبت کند، اما شیرین با شنیدن صحبت‌های مژگان، برآشفته شده و واکنش بی‌ادبانه‌ای بروز می‌دهد. از سوی دیگر، مژگان که همراه برادر ناتنی‌اش، «سیامک»، به همایش اهدای عضو رفته، ازطریق تماسی تلفنی متوجه می‌شود که «آرمان»، تنها پسرش، در راه بازگشت به تهران دچار مشکل شده‌است. او خیلی سریع خودش را به بیمارستان می‌رساند و می‌فهمد که پسرش دراثر حادثه‌ رانندگی دچار مرگ‌مغزی شده است و به‌علت سوختگی کامل صورتش، چهره‌اش قابل‌شناسایی نیست.
مژگان درابتدا نمی‌تواند این مسئله را باور کند، اما پس از خلوتی که با خودش دارد، متوجه می‌شود که در آزمون سختی قرار گرفته‌است. او درنهایت تصمیم می‌گیرد که قلب فرزندش را اهدا کند.
ساعاتی پیش از عمل پیوند، پزشک بیمارستان متوجه می‌شود که گروه خونی فرد مجروح با گروه خونی آرمان متفاوت است.
ازطرفی، از بیمارستانی در یکی از شهرهای شمالی تماس می‌گیرند و خبر می‌دهند که آرمان در آن بیمارستان بستری است. او در راه بازگشت، مسافری را سوار اتومبیل خود کرد که ازقضا دزد بوده و پس از ضرب‌وشتم آرمان و سرقت اتومبیل وی، دچار تصادف شده‌است.